جدول جو
جدول جو

معنی رگه انداختن - جستجوی لغت در جدول جو

رگه انداختن
أثرٌ
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
دیکشنری فارسی به عربی
رگه انداختن
Streak
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
رگه انداختن
strier
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
رگه انداختن
줄을 긋다
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
دیکشنری فارسی به کره ای
رگه انداختن
streifen
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
دیکشنری فارسی به آلمانی
رگه انداختن
залишати смуги
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
رگه انداختن
kreskować
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
دیکشنری فارسی به لهستانی
رگه انداختن
留下痕迹
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
دیکشنری فارسی به چینی
رگه انداختن
riscar
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
رگه انداختن
striare
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
رگه انداختن
rayar
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
رگه انداختن
strepen
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
دیکشنری فارسی به هلندی
رگه انداختن
çizgi çekmek
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
رگه انداختن
धारियां डालना
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
دیکشنری فارسی به هندی
رگه انداختن
melesat
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
رگه انداختن
לשרטט קווים
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
دیکشنری فارسی به عبری
رگه انداختن
線を引く
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
رگه انداختن
لکیریں ڈالنا
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
دیکشنری فارسی به اردو
رگه انداختن
দাগ দেওয়া
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
دیکشنری فارسی به بنگالی
رگه انداختن
วาดเส้น
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
دیکشنری فارسی به تایلندی
رگه انداختن
оставлять полосы
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
دیکشنری فارسی به روسی
رگه انداختن
kuweka mistari
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
دیکشنری فارسی به سواحیلی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرقه انداختن
تصویر خرقه انداختن
خرقه از تن به در کردن در هنگام سماع بر اثر غلبۀ وجد
کنایه از جدا شدن از تعلقات دنیوی، خرقه افکندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرعه انداختن
تصویر قرعه انداختن
انتخاب تصادفی از طریق قرعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راه انداختن
تصویر راه انداختن
اسباب سفر کسی را فراهم ساختن و او را روانه کردن
وسیلۀ نقلیه یا ماشینی را آماده ساختن و به حرکت درآوردن
فرهنگ فارسی عمید
(تُ شُ دَ)
گذر کردن. مرور کردن. گذشتن. رفتن. عبور کردن. کنایه از راه رفتن در جایی. (آنندراج) :
بر کوچۀ لب راه دگرخنده نینداخت
تا خانه چشمم ز غمت گریه نشین شد.
ظهوری ترشیزی (از ارمغان آصفی).
، بجریان انداختن. بکار انداختن. بکار داشتن. آماده بکار کردن.
- راه انداختن کارخانه یا چرخی، بکار داشتن آن را. (یادداشت مؤلف). بجریان انداختن آن.
- راه انداختن کاری، مهیا کردن آن کار. بجریان انداختن آن کار.
- راه انداختن وجهی، مهیا و حاضر کردن آن. (یادداشت مؤلف).
، روانه ساختن. روان کردن. بدرقه کردن. مشایعت کردن.
- راه انداختن عروس یا مسافر یا کسی، روانه کردن او. مشایعت کردن از وی. (از یادداشت مؤلف).
- براه انداختن، بدرقه کردن. مشایعت کردن. روانه ساختن.
- ، در تداول عامه، کاری را روبراه کردن. پول یا وسیله ای برای کسی فراهم ساختن.
- ، رهبری کردن کسی را به راه. و بمجاز، از انحراف رهانیدن. از گمراهی بدر آوردن. براه آوردن:
ما چو خضریم درین بادیۀ بی سر و بن
هر که از راه فتد باز به راه اندازیم.
علی ترکمان (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کله انداختن
تصویر کله انداختن
شادی کردن به جهت بدست آمدن چیزی دلخواه خوشحالی کردن: (دیدن او را کل انداخت ماه)، (امیر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریه انداختن
تصویر گریه انداختن
بگریه وا داشتن، یا به گریه انداختن، گریاندن
فرهنگ لغت هوشیار
پشتک انداختن برای تعیین کسی و حظ کسی: روی تو دیده دگر قرعه نخواهم انداخت که بسنده است همان آیت رحمت فالم. (حسن دهلوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رای انداختن
تصویر رای انداختن
اظهار عقیده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه انداختن
تصویر راه انداختن
مرور کردن، گذشتن، عبورکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لگد انداختن
تصویر لگد انداختن
((~. اَ تَ))
جفتک انداختن، کنایه از سرکشی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گریه انداختن
تصویر گریه انداختن
((~. اَ تَ))
گریاندن، گریانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رخت انداختن
تصویر رخت انداختن
((~. اَ تَ))
اقامت کردن، فرود آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرده انداختن
تصویر پرده انداختن
((~. اَ تَ))
آشکار کردن، برملا کردن
فرهنگ فارسی معین